تفسير قرآن از ديرينه ترين علوم اسلامي است كه از آغاز نزول قرآن مورد توجه مسلمانان بوده است. دليل اين توجّه طبيعت اجمالي قرآن از يك طرف و نياز به تبيين و توضيح مجملات قرآني از سوي ديگر است.
بنا بر شواهد قطعي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) نخستين مفسّر است كه به توضيح قرآن براي مسلمانان اقدام فرمود و پس از وي اهل بيت آن حضرت عهده دار اين كار شدند; هر چند ـ به شرحي كه خواهدآمد ـ پس از وفات رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله)تفسير قرآن و فهم و درك آن از مسير اصلي خود خارج شد و انحرافاتي در اين خصوص به وجود آمد. اين نوشتار در صدد است تا به اختصار گزارشي از واقعيتهاي تاريخي مربوط به فهم قرآن و راه و رسم پي بردن به مفاهيم بلند كتاب الهي را در اختيار خوانندگان خود قرار دهد.
به طوري كه گفتيم قرآن كريم در بسياري از زمينه ها، از جمله سرگذشت هاي تاريخي، حوادث عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و مهمتر از اين دو آيات الاحكام به اجمال نازل شده است. در اين مورد از همان عصر نزول، سؤالاتي براي مسلمانان به وجود مي آمد كه با مراجعه به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پاسخ آنها روشن مي گشت. از طرف ديگر مهمترين وسيله رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در اثبات حقانيت خود و نيز هدايت و راهنمايي مردم، همان قرآن بود كه پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) چه در مكه و چه در مدينه از آن بهره برداري كردند. از قرائن تاريخي بر مي آيد كه آن حضرت در استفاده از قرآن ـ با توجه به مخاطبان خود ـ از دو شيوه به شرح زير استفاده كرده اند:
يعني: «(بگو) اين قرآن به من وحي شده است تا با آن شما و هر كه را (كه پيام آن) به او برسد بيم دهم...» واضح است كه در اين موارد آيات قرآن بدون هيچ توضيحي به گوش مردم مي رسيد و اشكالي هم در انجام مأموريت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ـ كه همان ابلاغ كلام وحي بود ـ به وجود
نمي آورد. زيرا آيات و سوره هاي مكّيّه بر محور عقايد ـ از جمله مبدأ و معاد ـ دور مي زد و به دليل تكرار فراوان اين مضامين در آن سوره ها درك آنها آسان بود و از اين گذشته مخاطبان اين آيات، قوم عرب و آشناي به زبان قرآن بودند و براي فهم آن آيات و به ويژه اخطارها و انذارهاي قرآن مشكلي احساس نمي كردند. به عنوان مثال در كتب تاريخي و نيز تفاسير قرآن آمده است(3) كه: در نوبتي وليد بن مغيره كه از سران مشركان در مكه بود براي استماع قرآن به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نزديك شد، در آن هنگام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به تلاوت سوره مؤمن يا غافر مشغول بود، وليد به شدت تحت تأثير قرار گرفت و بدون مراجعه به سوي قوم خود، به خانه خود مراجعت نمود، به طوري كه دوستان او تصور كردند كه وي به اسلام گرائيده است. اما او پس از مدتي بررسي و ارزيابي ادعا كرد كه قرآن كلام بشر است لكن جنبه اي سحرآميز دارد و اين جريان در اوائل سوره مدّثّر نقل شده است.
ناظر به همان ايجاد مزاحمت قريش در مقابل پيامبر(صلي الله عليه وآله)است. لكن از آنجا كه اقدام رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در اسماع قرآن، اقدامي موفق و موثّر بود، خداي تبارك و تعالي در آيات بسياري ـ از جمله آيات پاياني سوره علق(8) ـ حضرتش را به استقامت در مقابل مشركان و ادامه كار توصيه فرمود.
اقراء در اصطلاح علوم قرآني به معناي آموزش قرائت قرآن و نيز تحويل گرفتن قرائت شاگرد و كوشش در اصلاح قرائت اوست.(9) به اين جهت به استاد و معلّم قرآن مُقْري گفته مي شود و اين تعبير با اصطلاح قاري تفاوت دارد. شيوه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مقابل مؤمنان اقراء قرآن بود كه طبعاً با اسماع قرآن تفاوت دارد. اما از آنجا كه مخاطبان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرب زبان بودند و در يادگيري عبارات قرآن مشكل چنداني نداشتند، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مسير اقراء قرآن حقايقي از مفاهيم قرآن را نيز به آنان منتقل مي ساخت، ضرورت اين كار از آنجا بود كه مؤمنان پس از وارد شدن به دايره مسلماني، نيازمند آموزش احكام ديني بودند امّا آيات قرآني فاقد جزئيات احكام و مقرّرات ديني بود.
از اين رو رسول خدا(صلي الله عليه وآله) گاه با توضيحات خود و گاه نيز به شكل عملي مؤمنان را در جريان جزئيات احكام و شرايع ديني قرار مي داد. و به تدريج با تفسير بسياري از آيات قرآن آشنا مي فرمود.
رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) در مكّه از محدوديت فراواني در آموزش قرآن به مؤمنان برخوردار بود و غالباً كار آن حضرت در مراكزي سرّي و به دور از چشم مشركان صورت مي پذيرفت كه يكي از اين مراكز خانه ارقم بن ابي ارقم واقع در كوه صفا بوده است.(10) اما پس از هجرت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به مدينه، مسجد پيامبر مركز تعليم و تعلّم قرآن قرار گرفت و علاوه بر آن حضرت ـ كه در رأس
معلّمان قرآن قرار داشت ـ عدّه اي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) از جمله عبادة بن صامت، عبدالله بن مسعود، مُعاذبن جبل، اُبي بن كعب انصاري در كار آموزش قرآن به نو مسلمانان وارد شدند.
عبادة بن صامت گويد: «وقتي يكي از مهاجران به مدينه وارد مي شد، پيامبر او را به يكي از ما (معلّمان قرآن) مي سپرد تا قرآن را به او بياموزد. از اين رو همواره در مسجد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) صداي مردم به تلاوت قرآن بر پا بود. و در نوبتي رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) توصيه كرد كه قاريان آرامتر به تلاوت قرآن بپردازند تا صداها در يكديگر تداخل نكند».
مطلب مهم در نحوه آموزش قرآن در اين دوره، همان انتقال مفاهيم قرآني به شاگرد و متعلّم بود. گويا رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در اين جهت برنامه مشخّصي داشته است. زيرا يكي از اساتيد قرائت در عصر تابعين ـ يعني ابوعبدالرحمن سُلَمي ـ مي گويد: «معلّمان ما يعني عثمان، ابن مسعود و اُبيّ بن كعب به ما خاطر نشان ساختند كه: رسول خدا(صلي الله عليه وآله)قرآن را به صورت ده آيه ده آيه به اصحاب
خود تعليم مي فرمود. و اصحاب از هيچ ده آيه اي نمي گذشتند تا آنكه مسائل علمي و احكام عملي آن آيات
را ياد بگيرند. به اين ترتيب ما (صحابه) همه قرآن و احكام عملي آن را فرا گرفتيم».(12) ازا ين سخن معلوم مي شود كه اقراء قرآن در عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به معناي آموزش عبارات و مفاهيم قرآن به صورت توأمان بود و در سايه نظارت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)عدّه اي از صحابه به درجات بالايي از نظر درك فقهي يا دانش تفسير نائل شدند به طوري كه همين عدّه توانستند به عنوان معلّمان قرآن و مبلّغان ديني به نواحي مختلف گسيل شوند.
رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) براي گسترش فرهنگ قرآني در جامعه، نظام ويژه اي ابداع فرمود كه به «نظام امتيازي با قرآن» معروف است. پيامبر گرامي با فرمودن: «اَفْضَلُ
الْعِبادَةِ قِراءَةُ الْقُرْآن»(14) ـ يعني: بالاترين عبادت قرائت قرآن است ـ مسلمانان را به فراگيري هر چه بيشتر قرآن تشويق فرمود. و با توجّه به آنكه فراگيري قرآن در آن دوره از فهم
قرآن و تدبّر در آيات آن جدا نبود، ارزش و معناي حديث فوق بهتر دانسته مي شود.
عملا همه مسلمانان را در مسير آموختن قرآن و يا آموزش آن به ديگران قرار داد. آن حضرت تقدّم حافظ و قاري قرآن را بر ديگران خصوصاً در احراز امامت جماعت مورد تصريح قرار داد و به عنوان يك اصل خطاب به مؤمنان فرمود: «يَؤُمُّكم أَقرَؤُكُمْ».(16) يعني: به هنگام نماز آن كس از شما امام جماعت شود كه دانش قرآني بيشتري دارد. علاوه بر آن در مديريت ها و مسؤوليت هاي اجتماعي، آگاهي به قرآن و تسلّط افراد را در اين زمينه، ملاك انتخاب آنان به مناصبي چون امارت و فرماندهي قرار داد. در اين باره در تفسير ابن كثير آمده است:
«روزي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)گروهي را عازم مأموريتي ساخت. قبل از روانه شدن اين عدّه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از تك تك افراد سؤال كرد كه چه ميزان از قرآن در خاطر دارند.
در اين ميان به جواني برخورد نمود كه از كم سن و سالترين آن گروه بود. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از وي پرسيد كه چه ميزان از قرآن را در خاطر دارد. او در پاسخ گفت كه فلان سوره و نيز
سوره بقره را در خاطر دارد. رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) با تعجب سؤال كرد آيا سوره بقره را در خاطر داري؟! وي گفت: آري. در اينجا پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: تو با اين گروه برو كه امير و فرمانده ايشاني».
به همين ترتيب رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) نه تنها منزلت حافظ و قاري را در دنيا مورد تأكيد قرار داد، كه درباره منزلت معنوي آنان در قيامت نيز سخنان مهمي ايراد فرمود. از جمله اين سخن معروف است كه: «در روز قيامت به حافظ و قاري قرآن گفته مي شود كه: قرآن را بخوان و از خداوند درجه بگير. زيرا مقام تو در بهشت معادل آخرين آيه اي است كه در خاطر داشته و تلاوت مي كني».
شيوه تفسيرگويي در عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله)شيوه تفسيرگويي در عصر رسول خدا(ص)
در عصر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تفسيرگويي بسيار ساده بود و اثري از بحث هاي لغوي، قرائي، ادبي و... كه به تدريج به تفاسير راه يافت، در كار نبود. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در كوتاهترين عبارات حقايق قرآن را توضيح مي داد و در مواردي با گفتن يك كلمه تفسير آيه اي را روشن مي ساخت. در عين حال آثار به جاي مانده از آن دوره نشان دهنده تنوّع خاصّي در روش تفسيري پيامبر(صلي الله عليه وآله) است كه در اينجا به برخي از آن موارد اشاره مي گردد:
در مواردي آن حضرت با عمل خود مصاديق آيات قرآن را نشان داده و اصحاب را با حقيقت آن آشنا مي ساخت. اين موضوع به خصوص در زمينه آيات احكام و آيات اجتماعي قرآن شواهد متعدّدي دارد كه از هر كدام به ذكر يك نمونه بسنده مي شود:
الف ـ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در باب نماز به اصحاب خود فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي».(19) يعني: به همان گونه كه نماز خواندن مرا مشاهده مي كنيد، نماز بخوانيد. روشن است كه شيوه نمازگزاري پيامبر(صلي الله عليه وآله) به يك معنا تفسير «أَقِيمُوا الصَّلاَةَ» بود كه به عنوان سنّتي واجب مورد قبول همه مسلمانان قرار گرفت. و اين مطلب در مورد احكام ديگر، از جمله: زكات، روزه و حج نيز قابل تسرّي است.
ب ـ در جريان منازعه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با مسيحيان نجران در آيه مباهله نازل گرديد كه در آن مي فرمايد: «هر گاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيد باز كساني با تو به بحث و ستيز
برخيزند به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را فرا خوانيم، شما
هم زنان خويش را، ما از نفوس خويش دعوت كنيم، شما هم نفوس خود را، آنگاه مباهله مي كنيم (يعني با دعا و نفرين، بر ضد يكديگر اقدام مي كنيم) و در اين مباهله لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم».
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در اجراي اين آيه، همراه با علي، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) پا به محل مباهله گذاشت(21) و با اين كار خود به همگان فهماند كه در آيه مباهله حسن و حسين(عليهما السلام)مصداق «ابناءنا»، فاطمه زهرا(عليها السلام) مصداق «نساءنا» و علي(عليه السلام)مصداق «انفسنا» مي باشند. چنان كه در جريان نزول آيه تطهير نيز حضرت به همين شيوه عمل فرمود.
در بسياري از موارد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با توضيحات خود، حقايق قرآن را در اختيار اصحاب خود قرار مي داد. در اين مورد روايات معتبري در كتب شيعه و سني وجود دارد كه نمونه هايي از آن نقل مي شود:
الف ـ رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) در تفسير: ( غَيْرِ
الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ) فرمود: مراد از (الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) يهود و مراد از (الضَّالِّينَ) نصاري هستند.
ج ـ امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: چون آيه ( أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ...) (25) نازل گرديد، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در توضيح آن فرمود: «هر مؤمني كه من سرپرست و مولاي اويم علي(عليه السلام) مولا و سرپرست اوست». و نيز آن حضرت فرمود: «به شما مؤمنان سفارش مي كنم كه از كتاب خدا و خاندان من جدا مشويد; كه من از خدا درخواست كردم تا ميان قرآن و خاندانم جدايي ميفكند تا در قيامت كه بر من ملحق مي شوند».
د ـ سيوطي در روايتي نقل كرده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در تفسير: (فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ)(27) فرمود: در اين آيه خداوند مي فرمايد: «فَاذْكُروني يَا مَعْشَرَ العِبادِ بِطَاعَتِي أَذْكُركُم بِمَغفِرتي»(28);
يعني: «اي بندگان من با فرمانبرداري خود مرا ياد كنيد تا با آمرزش خويش شما را ياد كنم.»
گرديد، برخي از صحابه به پيامبر(صلي الله عليه وآله) عرض كردند: كداميك از ماست كه به نفس خود ظلم و ستم نكرده است؟! امّا رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: در اين آيه مراد از ظلم و ستم شرك است. آيا نشنيده ايد كه بنده صالح خدا (لقمان) گفت كه: ( إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ)(30) يعني: همانا شرك ستم بزرگي است.
كه آهنگ خانه (خدا) كنند و در حدّ امكان راهي به اين خانه باز كنند ـ شخصي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سؤال كرد: مراد از
راه سبيل در آيه چيست؟ و پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: «الزّادُ والرّاحِلَةُ».(33) يعني سبيل عبارت از داشتن توشه و مركب سواري است.
و به همين ترتيب است سؤالات ديگر و پاسخ هاي آن حضرت كه در كتب تفسير روايي درج شده است. اين شيوه در طول دوران رسالت ادامه يافت. و برخي از دانشمندان معتقدند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)از دنيا نرفت مگر آنكه تمام قرآن را براي اصحاب خود تبيين فرمود.(34) و نكته مهم آنكه بسياري از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) موفّق شدند كه علاوه بر ثبت آيات قرآن، توضيحات تفسيري رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را نيز در حاشيه مصاحف خود درج كنند و اين توضيحات تا عصر خلفاي اوّليه كم و بيش وجود داشت; ولي در اين دوره به تدريج از بين رفت و به فراموشي كشيده شد.
پس از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) داناترين مردم به حقايق قرآن اهل بيت(عليهم السلام) هستند. رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) در طول حيات خود نه تنها صلاحيت سياسي اهل بيت(عليهم السلام) بلكه مقامات علمي آنان را نيز براي مردم تشريح فرمود. به عنوان مثال
حديث: «أَنَا مَدينةُ العِلم وَ عَليٌّ بابُها» يا «أَنَا دارُ الْحِكمَةِ وَ عَليٌّ بَابُها»(35) كه در خصوص علي(عليه السلام) صادر شده است، از شواهد قطعي بر دانش آن حضرت است.
به عقيده شيعه علوم امامان(عليهم السلام) ريشه اي غيبي و الهي دارد و تنها به معلومات اكتسابي خلاصه نمي گردد. امّا اگر كسي اين سخن را نپذيرد لااقل اين حقيقت را نمي تواند انكار كند كه در بين اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) كسي به مانند علي(عليه السلام) به پيامبر نزديك نبود و از خرمن دانش آن حضرت بهره نگرفت. دراين خصوص ابن اسحاق ـ كه از قديمي ترين سيره نويسان اهل سنّت است ـ مي نويسد: از نعمتهاي خداوند بر علي(عليه السلام)يكي آن بود كه آن حضرت از كودكي و قبل از ظهوراسلام در دامن رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پرورش يافت».در اين مدّت طولاني انوار علوم نبوي بر وجود علي(عليه السلام)تابيدن گرفت و آن حضرت وارث اين علوم گرديد. علي(عليه السلام) خود در اين باره مي فرمايد: «نسبت من به
پيامبر(صلي الله عليه وآله)چنان بود كه چون از حضرتش سؤال مي كردم
به من پاسخ مي گفت و چون ساكت مي شدم او ابتدا به
سخن مي كرد».
مفسر بزرگ اسلام، طبرسي، در تفسير آيه: ( وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ...)(38) ـ يعني: تا اين سرگذشت ها را گوش هاي
گيرنده و شنوا به خاطر سپارد ـ مي نويسد:
مصداق گوش هاي شنوا علي(عليه السلام) است. و سپس از قول آن حضرت مي نويسد: «چون اين آيه نازل گشت پيامبر(صلي الله عليه وآله)به من فرمود: از خدا خواسته ام كه تو را داراي گوش هاي شنوا گرداند و به بركت دعاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) هرگز مطلبي را كه از آن حضرت شنيده بودم، از خاطر نبردم».
علي(عليه السلام) در طول حيات خود به كرّات از نسبت معلّمي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و شاگردي خود در محضر آن بزرگوار سخن به ميان آورد. به عنوان مثال در نهج البلاغه آمده است: روزي علي(عليه السلام) به پيشگويي حوادثي از آينده مبادرت ورزيد به طوري كه اصحاب آن حضرت دچار شگفتي شدند. در اين هنگام يكي از حاضران پرسيد: اي اميرمؤمنان، آيا علم غيب داريد؟ حضرت با خنده و تبسّم به آن شخص كه از طايفه بني كِلاب بود فرمود: «آنچه من مي دانم مصداق علوم غيبي نيست، بلكه دانشي است كه از عالِمي چون رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرا گرفته ام...».
قبل از آنكه مرا از دست دهيد سؤالات خود را بپرسيد. و در خصوص دانش قرآني خود فرمود: «از كتاب خدا از من پرسش كنيد. به خدا سوگند كه آيه اي نيست مگر آنكه مي دانم كه در شب نازل شده يا در روز. در دشت نازل شده يا در كوه».(42) و صحابي بزرگ، عبدالله بن مسعود درباره دانش علي(عليه السلام) گفت: «قرآن بر هفت وجه نازل شد. و هر يك از اين وجوه ظاهري دارد و باطني. و ظاهر و باطن قرآن همه نزد علي(عليه السلام)است».
به هر حال اين مقام علمي ـ درباره علي(عليه السلام)كه
اعتراف همه صحابه را برانگيخت، به خودي خود دليلي است كه پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام)
به عنوان شايسته ترين فرد، مورد رجوع جامعه قرار گيرد.
امّا آنچه هنوز درباره مقامات اهل بيت(عليهم السلام) قابل توجّه تر است، موضوع حديث ثقلين و شؤوني است كه در اين حديث شريف براي اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)اثبات
مي گردد.
شيعه و سنّي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وعِتْرَتي اَهْلِ بَيْتي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً. وَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»; يعني: «من در ميان شما دو ميراث وزين به يادگار مي گذارم ـ كتاب خدا و عترت و اهل بيتم ـ كه تا وقتي به اين دو تمسّك جوييد گمراه نخواهيد شد و اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آنكه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»
اين حديث به اصطلاح دانشمندان از احاديث قطعي و متواتري است كه در صدور آن از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)ترديدي وجود ندارد. يكي از محققان بزرگ شيعه به نام ميرحامد حسين هندي در كتابي به نام عبقات الانوار اين روايت را از حدود 200 نفر از علماي اهل سنّت نقل كرده است.(44) به عقيده ما حديث ثقلين حجّتي براي همه مسلمانان تا روز قيامت است و نتايج ارزشمندي در پي بردن به شؤون اهل بيت دارد كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي گردد.
1ـ قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) ارتباط محكمي با يكديگر دارند كه اين ارتباط تا روز قيامت باقي است.
2ـ با توجه به اين ارتباط، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هدايت و نجات مسلمانان را در تمسّك دو جانبه به قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) تضمين فرمود.
3ـ تمسّك يك جانبه به قرآن و اعراض از اهل بيت(عليهم السلام)نوعي تخلّف به شمار رفته و موجب ضلالت و گمراهي است.
4ـ لازمه تمسّك به اهل بيت(عليهم السلام)، مراجعه مسلمانان به آنان و پذيرش رهنمودها و دستورات آنهاست.
5ـ قول و فعل اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) همانند آيات قرآن حجّت و سند است. چرا كه در تمسّك به آنان هدايت مسلمانان تضمين شده است.
6ـ اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) از هر گناه و اشتباهي معصومند. زيرا لازمه حجّيت قول و فعل آنان، برخورداري ايشان از مقام عصمت است.
روشن است كه نتايج ذكر شده به دو مطلب مهم و اساسي بازگشت پيدا مي كند و آن وجود صفات علم و عصمت در شخصيت اهل بيت(عليهم السلام) است، اين دو صفت همان ويژگي هايي است كه خداوند متعال نيز در آيات قرآن (از جمله آيه 33 سوره احزاب و آيه 78 سوره واقعه) آن را مورد تصريح قرار داده است.
و نيز به دليل همين دو ويژگي است كه هر مسلماني را مكلّف به پيروي از اهل بيت(عليهم السلام)مي گرداند.
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در باب مقام علمي اهل بيت خود فرمود: «لاَ تُعَلّموهُم فَهُم اَعْلَمُ مِنكُم»;(45) يعني: «به آنان چيزي ياد مدهيد; كه از شما داناترند.» و در باب عصمت و طهارت آنان نيز اظهار داشت: «بدانيد كه خاندان من شما را از راه حق به در نمي برند و به راه ضلالت نمي كشانند».
در آستانه وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اتفاق تلخي رخ داد كه به دليل حسّاسيت زمان وقوع، تاريخ، آن را با تمام جزئيات به ثبت رساند. جريان اين اتّفاق در بيشتر كتب حديثي و تاريخي وارد شده است. به عنوان مثال، در كتاب صحيح بخاري آمده است:
ابن عبّاس مي گويد: «آن گاه كه حال پيامبر(صلي الله عليه وآله) رو به وخامت نهاد فرمود: براي من كاغذ و قلمي بياوريد تا براي شما نامه اي بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. در اينجا عمر گفت: بيماري بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) غلبه كرده است. و كتاب خدا نزد ماست كه همان براي ما كافي است. امّا حاضران در اين باره به اختلاف پرداختند و سروصدا بالا گرفت تا جايي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: از كنار بستر من برخيزيد كه نزاع در نزد من جايز نيست».
علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار پس از نقل چند حديث در اين زمينه مي نويسد: «جريان كاغذ و قلم خواستن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و جلوگيري عمر از آوردن آن، مطلب قطعي و مسلّمي است كه بخاري و مسلم و محدّثان ديگر اهل سنّت در صحاح خود نقل كرده اند».(48) و اضافه مي شود كه بخاري در چند موضع از كتاب خود به درج آن اقدام كرده است.
اينكه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در صدد نوشتن چه چيزي بود، فعلا مورد نظر نمي باشد، آنچه مهم است آنكه عمربن خطّاب با گفتن: «حَسْبُنَا كِتَاب اللَّه» مانع نوشته شدن وصيّت پيامبر(صلي الله عليه وآله)گرديد و چون در ضمن اين كار به پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) نسبت هذيان و غلبه بيماري داد، آن حضرت از تصميم خود مبني برنوشتن وصيّت خودداري ورزيد. زيرا به فرض مكتوب شدن وصيّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) مخالفان مي توانستند با نسبت دادن هذيان، وصيّت آن حضرت را از اعتبار خارج سازند.
در اين موقعيت بود كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چشم از جهان فرو بست و در شرايطي كه علي(عليه السلام) بر بالين پيامبر(صلي الله عليه وآله) حضور داشت و مقدمات كفن و دفن آن حضرت را فراهم مي ساخت، جمعي از اصحاب در محلّي به نام سقيفه بني ساعده گرد آمدند و پس از مذاكراتي چند، ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيدند. و به اين صورت بود كه عليرغم سفارش هاي مكرّر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نسبت به جانشيني علي(عليه السلام)آن حضرت از صحنه سياسي جامعه به دور ماند.
به دنبال رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و در پي انزواي اهل بيت(عليهم السلام)از خلافت و جانشيني آن حضرت، دو كار ديگر از ناحيه زمامداران به وقوع پيوست كه هر كدام در تضعيف فرهنگ اسلامي آثار نامطلوبي بر جاي گذاشت. اين اقدامات عبارت بودند از:
الف ـ ممنوعيت نقل و نگارش حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله)
ب ـ خودداري و جلوگيري از تفسير قرآن، ذيلا در مورد هر كدام توضيحاتي درج مي شود.
پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، نقل و نگارش احاديث آن بزرگوار ابتدا دچار محدوديت و سپس مورد ممنوعيت قرار گرفت. قراين اين مطلب بيش از آن است كه بتوان در اين حقيقت تاريخي به ترديد پرداخت و دانشمندان اسلامي ـ از شيعه و سنّي ـ در كتاب هاي تاريخي و روايي خود نوعاً به درج شواهد اين مطلب اقدام كرده اند. به عنوان مثال شمس الدين ذهبي در كتاب تذكرة الحفّاظ
اقدام ابوبكر را در نهي مسلمانان از نقل حديث رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و به دنبال آن از بين بردن تعدادي از روايات پيامبر(صلي الله عليه وآله) ـ كه خود جمع كرده بود ـ نقل كرده است.
ذهبي همچنين درباره اقدامات خليفه دوم در جلوگيري از نقل حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله)نمونه اي را به شرح زير گزارش كرده است: «قرظة بن كعب گويد: آنگاه كه عمر ما را ـ به عنوان والي و فرماندار ـ به عراق گسيل داشت، تا خارج از مدينه مشايعت كرد. و سپس گفت: مي دانيد چرا تا به اين مكان به همراهي شما آمدم؟ گفتيم: حتماً به جهت احترام و تكريم آمده اي. او گفت: علاوه بر آن مي خواستم مطلبي با شما در ميان گذارم; و آن اين كه شما به شهري عزيمت مي كنيد كه طنين قرآن مردمش همچون صداي زنبوران به گوش مي رسد. مبادا با نقل حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله) آنان را از قرآن بازداريد! نقل حديث را كم كنيد. و من در ثواب اين كار با شما شريكم». ذهبي سپس نوشته است: «چون قرظه به عراق رسيد مردم به او گفتند: حديثي براي ما نقل كن، امّا قرظه گفت: عمر ما را از اين كار نهي كرده است».(50)
سياست به خصوص در دوره خلافت معاويه با شدّت دنبال گرديد و در نتيجه بسياري از روايات پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه درباره علي و اهل بيت او وارد شده بود از بين رفت و متقابلا رواياتي در مذمّت علي(عليه السلام) و خاندان او جعل و منتشر گرديد.(52) و به طوري كه در تاريخ آمده است اين و ضعيت همچنان ادامه يافت تا آنكه در پايان قرن نخست هجري، با به خلافت رسيدن عمربن عبدالعزيز، سياست منع نقل و كتابت حديث لغو گرديد.
كار ديگري كه پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در جامعه اسلامي رخ نمود، بي توجهي عده اي از صحابه به امر تفسير قرآن و تشويق صرف به تلاوت و ختم آن بود. و عجيب آنكه اين كار توسط كساني پي ريزي گشت كه در وفات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شعار «حَسْبُنا كتاب الله» سر داده بودند و انتظار مي رفت كه بيش از ديگران به مفاهيم قرآن توجه كنند. بنا به روايات تاريخي، نخستين كسي كه از بحث پيرامون آيات قرآني خودداري كرد، خليفه نخست بود. و به طوري كه محدثان نوشته اند، زماني كه ابوبكر درباره معناي: ( وَكَانَ اللهُ عَلَي كُلِّ شَيْء مُقِيتاً)(54) پرسشي كردند، او در پاسخ گفت: «كدام آسمان بر من سايه افكند و كدام زمين مرا در برگيرد اگر درباره كتاب خدا چيزي را كه ندانم بر زبان آرم؟».
پس از درگذشت ابوبكر، موضوع خودداري از تفسير از بعد وسيعتري در بين صحابه برخوردار گشت و به تدريج به عنوان سياستي از ناحيه خلفاي وقت مورد توجه قرار گرفت. طبري در تاريخ خود آورده است كه: عمر در
دوران خلافت خود همواره به واليان خود سفارش مي كرد كه در مناطق تحت فرمان خويش از نقل حديث و تفسير قرآن بپرهيزند.(56) علاوه بر آن خليفه دوم با كساني كه در
زمينه قرآن به بحث و تحقيق مي پرداختند شخصاً برخورد كرده و در مواردي آنان را به مجازات مي رساند. معروف ترين حادثه اي كه تاريخ در اين زمينه ثبت كرده است جريان برخورد خليفه دوم با صبيغ بن عسل تميمي است. در اين زمينه از قول سليمان بن يسار، چنين نقل شده است: «مردي به نام صبيغ وارد مدينه شد و در زمينه متشابهات قرآن از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سؤالاتي به عمل آورد. عمر به دنبال او فرستاد، در حالي كه قبلا دو شاخه تر از درخت خرما آماده كرده بود. وقتي آمد به او گفت: تو كيستي؟ او گفت: من بنده خدا صبيغ هستم. عمر يكي از چوب ها را برداشت و گفت: من هم بنده خدا عمر هستم. آنگاه چنان بر سر و صورت وي زد تا خون از او جاري شد. صبيغ گفت: اي امير مؤمنان، بس است! آنچه در سرم بود از خاطر برفت». بنا به روايات ديگري كه در اين زمينه در كتب تفسير و تاريخ وجود دارد، عمر تا سه نوبت به تنبيه صبيغ ادامه داد و سپس به او اجازه داد تا به وطن خود يعني عراق مراجعت كند امّا در همان حال به عامل خود ابوموسي اشعري نوشت كه هيچ يك از مسلمانان حق نشست و برخاست با صبيغ را ندارند.
ناگفته نماند كه از نظر محققان شيعه خودداري و بلكه جلوگيري از تفسير قرآن، اقدامي شبيه به جلوگيري از نقل حديث بوده و هدفي جز آن در بر نداشت. زيرا چنان كه روشن است آيات فراواني در فضيلت اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نازل شده كه بحث از آنها آن هم با تكيه بر روايات نبوي ـ از جهت سياستمداران وقت اقدامي مصلحت آميز نبود و چه بسا موقعيت آنان را نيز با خطرهايي مواجه مي ساخت. از اين رو چنانكه گفته شد، در اين دوره مردم صرفاً به تلاوت قرآن و ختم مكرر آن تشويق شده و از تدبر و شناخت بسياري از مفاهيم قرآني به دور افتادند. امّا به طوري كه خواهد آمد، پس از مدتي وضعيت ديگري جايگزين اين شرايط گشت.
از آنجا كه قرآن پايه اصلي حقايق ديني براي مسلمانان به شمار مي رفت، سياست جلوگيري ازتفسير قرآن نتوانست به عنوان سياستي دائمي برقرار بماند; به ويژه آنكه شعاري چون: «حَسْبُنَا كِتَاب اللَّه» طنين انداز شده و انتظار ويژه اي را از قرآن به وجود آورده بود. از اين رو ابتدا در دوره خلافت عمر دو تن از صحابه ـ يعني عبدالله بن عباس و عايشه (همسر پيامبر) ـ اجازه يافتند كه در خصوص تفسير قرآن و يا بيان مسائل شرعي، مطالبي را با مردم در ميان گذارند.(58) و سپس با انتقال پاره اي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) به
شهرها و مراكز اسلامي، به تدريج مكاتب و مدارسي در آموزش قرائت وتفسير قرآن دائر گرديد كه معمولا در رأس هرمدرسه اي، يكي از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) قرار داشت.
در اين مدارس محور اصلي آموزش، تعليم قرائت قرآن بود، امّا در باب مفاهيم آيات نيز توضيحاتي در اختيار شاگردان قرار مي گرفت. مفسران جهت آگاهي از مفاهيم واژه هاي قرآن غالباً به سراغ اشعار و ضرب المثل هاي عرب مي رفتند و با تكيه بر اين گونه شواهد حقايق قرآن را بررسي مي كردند. آنهاهمچنين جهت پي بردن به تفاصيل سرگذشت هايي كه در قرآن به اجمال وارد شده است به توضيحات برخي از علماي اهل كتاب كه به كسوت مسلماني در آمده بودند مراجعه مي كردند و به اين ترتيب به تدريج جرياني مشهور به اسرائيليات وارد حوزه تفسير و حديث گشت و فرهنگ
اسلامي را آلوده ساخت.(60) با توجه به محدوديتي كه در باب نقل و نگارش حديث پيامبر(صلي الله عليه وآله) به وجود آمده بود، در
اين دوره معلّمان قرآن و فقهاي صحابه به تدريج به استفاده از رأي و دانش شخصي در مسير تفسير قرآن يا صدور فتاواي ديني متمايل شدند. و پس از مدتي جواز استفاده از رأي به صورت دستورالعملي از ناحيه خلفا صادر گرديد. در اين مورد در منابع حديثي اهل سنت، رواياتي وارد شده كه از آنها استفاده مي شود: ابوبكر، عمر، ابن عباس و ابن مسعود هر گاه در برابر مسأله اي قرار مي گرفتند، نخست به قرآن و سنّت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نظر مي افكندند و در صورتي كه پاسخ خود را در آن دو منبع پيدا نمي كردند، از رأي و نظر خود در پاسخگويي استفاده مي كردند. مثلا در سنن دارمي دستورالعملي از ناحيه خليفه دوم خطاب به شريح قاضي آمده است كه شرح آن چنين است: «اگر مسأله يا قضاوتي به نزد تو آوردند كه درباره آن حكمي در كتاب خدا وجود دارد براساس كتاب خدا حكم كن. اگر در كتاب خدا پاسخي نيافتي، به سنّت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)توجه كن و براساس آن حكم نما. اگر در سنّت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز جوابي نيافتي، بنگر كه مردم (صحابه) در آن مسأله چه نظري دارند و تو نيز همان گونه حكم نما. امّا اگر در برابر مسأله اي قرار گرفتي كه در كتاب خدا و سنّت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و فتاواي قبل از تو اشاره اي نسبت به آن وجود ندارد، يكي از دو روش را در پيش گير: يا آنكه به
رأي خود اجتهاد كرده و صدور حكم را به تأخير ميفكن. و يا اگر خواستي از اعلام رأي خودداري كن (تا دستوري از مركز صادر شود)».
مطابق قراين معتبر تاريخي، از اواخر دوران صحابه استفاده از رأي در تفسير قرآن و يا صدور فتاواي ديني، در بين مردم شايع گرديد و با گذشت زمان به حجم آن افزوده شد; به طوري كه در پايان قرن نخست كه مقارن با شروع امامت صادقين(عليهما السلام) است، رأي به عنوان يكي از مباني استنباط احكام الهي در بين اهل سنّت به رسميت شناخته شد. در اين زمان جريان وسيعي در عراق به وجود آمد كه اصطلاحاً به جريان رأي و قياس مشهور است. با توجه به اين جريان به تدريج براي عده اي از فقها و مفسران اهل سنّت اين مطلب مسلم گشت كه حقايق متعددي وجود دارد كه درباره آن اصل و ريشه اي در كتاب خدا يا سنّت نبوي ديده نمي شود و در نتيجه آنان مجازند كه با استفاده از رأي خود درباره آن حقايق به اظهار نظر بپردازند و نتيجه اين تفكر ظهور تفسيرهاي مختلف از يك آيه قرآني يا صدور فتاواي مختلف در يك مسأله شرعي بود كه در اين دوره به اوج خود رسيد.
عصر صادقين; بازگشت به كتاب و سنتعصر صادقين; بازگشت به كتاب و سنت
با فرا رسيدن دوره صادقين(عليهما السلام) موج فكري جديدي در حوزه فرهنگ و عقايد اسلامي به وجود آمد كه در نگرش عمومي به قرآن و حديث تأثير فراواني بر جاي گذاشت. مركز اين موج مدينه منوره بود، امّا شعاع آن به تدريج همه نقاط را فرا گرفت. در اين موج فكري امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) بار ديگر اين تفكر را رايج ساختند كه هيچ حقيقتي نيست مگر آنكه ريشه اي در كتاب يا سنّت دارد هر چند كه گروهي به دليل ضعف دانش قادر به درك يا كشف آن نباشند.(62) صادقين(عليهما السلام) همچنين در تحكيم موقعيت كتاب و سنّت اقدامات متعددي انجام دادند كه ذيلا به مهمترين آن اشاره مي گردد:
با توجه به رواياتي كه از صادقين(عليهما السلام) وارد شده است، آن دو بزرگوار در بيان مسائل اسلامي هر گونه استفاده از رأي و قياس را مردود دانسته و معتقدان به رأي و قياس را با شيطان برابر دانسته اند. مطابق اين روايات اگر دين الهي با مبناي قياس سنجيده شود به تدريج اصالت خود را از دست داده و نابود خواهد شد.
در اين زمينه كليني(رحمهم الله) از امام صادق(عليه السلام) روايت كرده
است كه: «پيروان قياس با استمداد از مقايسه به جستجوي حقيقت رفتند، امّا قياس جز به دوري آنان از حقيقت نيفزود. دين خدا با قياس و استحسان (برداشت ذوقي) صحيح نمي شود».
در روايت ديگر ابوبصير گويد: به امام صادق(عليه السلام)
گفتم: مسائلي مطرح مي شود كه پاسخ آن را در كتاب خدا نمي يابيم و سنتي (حديثي) درباره آن وجود ندارد
كه در آن بنگريم. آيا مي توانيم فكر خود را به كار انداخته
و پاسخ دهيم؟ ابوعبدالله(عليه السلام) گفت: «نه. باخبر باش كه اگر فتواي تو با حقيقت موافق باشد اجر و پاداشي نخواهي برد.
و اگر بر خطا باشد بر خداوند تبارك و تعالي دروغ بسته اي».
در مورد روايات تذكر دو نكته ضروري است:
الف ـ امامان شيعه(عليهما السلام) با اين تفكر مخالف بوده اند كه احياناً مسائلي وجود دارد كه درباره آنهااصلي در كتاب و سنّت وارد نشده است، به اين جهت امامان استفاده از رأي و قياس را رد كردند و همه جا توجه مردم را به كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) معطوف نمودند، چنان كه امام صادق(عليه السلام) در
روايتي فرمود: «هيچ امري نيست كه مورد اختلاف دو نفر
واقع شود مگر آنكه ريشه اي در كتاب خدا دارد امّا خردهاي معمولي آن را درك نمي كنند».
ب ـ امامان شيعه(عليهم السلام) هرگز با تفكر صحيح درباره آيات قرآن مخالف نبودند، البته تفسير به معناي پرده برداشتن از مراد و مقصود صاحب سخن است و در مورد تفسير قرآن، بر مفسر لازم است كه قبل از پرداختن به تفسير، همه قرائن داخلي و خارجي آيه مورد نظر را بررسي كند و از جمله سنن و رواياتي را كه از پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت او رسيده، مورد بررسي و دقت قرار دهد و در نهايت با احتياط كامل معنايي كه از آيه به دست آورده است را بيان نمايد. در صورت بي توجهي به موارد ذكر شده، تفسير مصداقي از تفسير به رأي خواهد بود كه امري مذموم و ناروا خواهد بود. در اين ميان مراجعه به روايات معصومان(عليهما السلام) در زمينه آيات الاحكام امري لازم و ضروري است. امّا در مورد آياتي كه براي تذكر و بيداري دل هاي زنگار گرفته انسان ها و توجه دادن به آداب و اخلاق نيكوي انساني نازل شده، از چنين بحثي مستثني هستند، زيرا اينگونه آيات قابل نسخ و يا تخصيص نبوده و در همه زمان ها عموم مردم آنهارا فهميده و متذكر مي شوند.
در پاره اي از روايات امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه السلام) به انتقاد از فقها و مفسران اهل سنّت پرداخته و آنان را فاقد هر گونه درك صحيح نسبت به قرآن اعلام نموده اند. به نظر مي رسد دليل اين موضع گيري امامان(عليهم السلام) به جهت استفاده اهل سنّت از رأي شخصي در حوزه تفسير و مسائل فقهي آن هم به گونه افراطي بوده است. اينك به موارد زير توجه كنيد:
الف ـ امام باقر(عليه السلام) خطاب به قتاده ـ مفسر معروف اهل سنّت در عراق ـ گفت: اي قتاده به يقين قرآن را تنها كسي مي شناسد كه مخاطب آن باشد. سپس فرمود: به من رسيده است كه تو به تفسير قرآن مشغول شده اي. قتاده گفت: آري. امام فرمود: واي بر تو اي قتاده! اگر قرآن را از پيش خود تفسير مي كني به يقين هلاك خواهي شد و ديگران را هم به هلاكت خواهي كشاند. و اگر قرآن را به نقل از ديگران تفسير كني باز هم هلاك خواهي شد و ديگران را به هلاكت خواهي كشاند».
ب ـ در قسمتي از روايت مفصلي كه شيخ صدوق در علل الشرايع آورده است، امام صادق(عليه السلام) در انتقاد از
ابوحنيفه ـ كه در عراق به كار فتوا مشغول بود ـ مي فرمايد: اي ابوحنيفه، آيا تو قرآن را آنچنان كه سزاوار شناختن آن است مي شناسي؟ آيا در قرآن ناسخ را از منسوخ باز
مي شناسي؟ ابوحنيفه در پاسخ گفت: آري. امّا امام(عليه السلام)فرمود: «اي ابوحنيفه، حقا كه ادعاي دانش مي كني، امّا بدان كه چنين دانشي را خداوند جز در نزد اهل قرآن كه كتاب خدا بر ايشان نازل شده، قرار نداده است. آري; چنين دانشي جز در نزد ذريّه ويژه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيست. و قطعاً خداوند دانش حرفي از كتاب خود را در اختيار تو قرار نداده است». و در دنباله روايت آمده است كه امام سؤالاتي از قرآن به ميان آورد كه ابوحنيفه از پاسخ آنهادرماند.
ج ـ امام صادق(عليه السلام) در انتقاد از هرگونه تفسير به رأي فرمود: «آنكس كه قرآن را با رأي خود تفسير كند، به فرض كه درست و مطابق با واقع تفسير كند، اجر و پاداشي نخواهد برد. امّا اگر به خطا تفسير كند، او از مرز حق و حقيقت بيش از فاصله زمين و آسمان دور شده است».
امامان شيعه(عليهم السلام) با جهت گيري صحيح نسبت به قرآن، كتاب الهي را به صحنه مباحث فكري باز گرداندند. آنان بدين منظور شاگردان خود را با مفاهيم قرآن آشنا كردند و
به تأمل و تدبر در كلام الهي تشويق نمودند. اقدامات امامان معصوم به ويژه صادقين(عليهما السلام) در اين حوزه از تنوع ويژه اي برخوردار است كه ذيلا به اهمّ آن اشاره مي گردد:
در معناي: (ورَتّل القُرآن تَرتيلا)(70) از قول علي(عليه السلام)
فرمود: «در تلاوت قرآن آن را خوب بيان كن. و همانند شعر آن را با شتاب مخوان. و مانند ريگ آن را در دهان پراكنده مساز. امّا دل هاي سخت خود را با تلاوت قرآن به بيم و هراس افكنيد. و هرگز همّ شما به پايان رساندن
سوره نباشد».
در روايت ديگر امام صادق(عليه السلام) خود در معناي آيه: «كساني كه كتاب آسماني به آنها داده ايم آن را چنانكه شايسته آن است مي خوانند»(72) فرمود: «تلاوت شايسته كتاب خدا به اين معني است كه در برابر آياتي كه از بهشت و دوزخ سخن مي گويد، مكث و تأمل شود. به اين صورت كه در آيات رحمت، از خدا تقاضاي رحمت و در آيات عذاب، از عذاب الهي به خداوند پناه برده مي شود».
ضمناً از روايات ديگر به دست مي آيد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و امامان شيعه(عليهما السلام) در تلاوت قرآن خود نيز به اين روش عمل مي كرده اند.
امامان(عليهم السلام) معتقد بودند كه هر مطلبي بلاشك ريشه اي در قرآن دارد كه ميتوان با تأمل و تدبر به آن دست يافت. از اين رو شاگردان خود را به گونه اي تربيت كرده اند كه بتوانند به ريشه هاي مطالب در قرآن واقف گردند.
در اين زمينه شواهد فراواني در روايات خصوصاً در روايات شيعه وجود دارد كه به برخي از آنهااشاره مي گردد:
1 . امام علي(عليه السلام) در حديث معروفي مي فرمايد: «اين قرآن را به نطق و سخن در آوريد كه (خود) با شما سخن نمي گويد بدانيد كه من شما را به (حقايق) آن باخبر مي سازم، علم (و سرگذشت هاي) گذشتگان و علم (حوادث) آيندگان تا روز قيامت در قرآن است، قرآن
اساس داوري در زمينه اختلافات بين شماست و اگر از (حقايق) قرآن از من سؤال كنيد، همه را به شما خواهم آموخت».
2 . كليني(ره) به نقل از ابوالجارود روايت كرده كه امام باقر(عليه السلام) فرمود: «هر گاه مطلبي براي شما گفتم، ريشه آن را در قرآن از من سراغ گيريد».
3 . عبدالاعلي بن اعين در حديثي مي گويد: «شنيدم كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «من زاده رسول خدايم. من كتاب خدا را مي شناسم. آغاز آفرينش و برنامه كائنات در كتاب خداست. اخبار آسمان، اخبار بهشت و دوزخ، آينده زندگي و گذشته گيتي در كتاب خداست. من همه اين مسائل را مي دانم چنانكه گويا در كف دست خود مي نگرم. آري; خداوند مي فرمايد: «كتاب من بيانگر همه پديده هاست».
با چنين اشرافي به قرآن هر گاه شاگردان صادقين(عليهما السلام)جوياي ريشه قرآني مطلبي مي شدند، آن دو بزرگوار بلافاصله شاهد آن را از قرآن بيان مي كرده اند. در اين
زمينه نمونه هاي فراواني در كتب روايي درج شده است.آنان به گونه اي پرورش يافتند كه بتوانند در زمينه هر
مطلبي شاهدي از قرآن و يا سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) اقامه كنند; كاري كه امروزه نيز فقهاي شيعه در مسير اجتهاد صحيح
آن را دنبال مي كنند و با تكيه بر شواهد قرآني و
روايي به استنباط مسائل ديني مي پردازند. (دقت شود كه روايات شيعه چيزي جز همان سنّت واقعي پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيست).
روايات زيادي در دست است كه نشان مي دهد كه امامان شيعه(عليهم السلام) نيز همانند رسول خدا(صلي الله عليه وآله)به تبيين حقايق قرآن اشتغال داشته و خصوصاً به سؤالات اصحاب و مراجعان خود به روشني پاسخ داده اند. در اين روايات مشاهده مي گردد كه امامان(عليهم السلام) گاه به توضيح لغات و تعابير مهم آيات پرداخته اند. گاه در باب شأن نزول آيات و نيز مصاديق آنها را به زبان آورده اند، و گاه نيز در زمينه تفسير آيات قرآن مطالبي را با مخاطبان خود در ميان نهاده اند. ضمناً در اين پرسش و پاسخ ها تفاوتي بين دوستان و يا دشمنان امامان نبوده است. در اين قسمت از بين انبوه روايات قرآني به ذكر سه نمونه بسنده مي شود:
( فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً)(83) چه كساني هستند؟ حضرت در پاسخ فرمود: ملائكه.
2 . امام باقر(عليه السلام) در توضيح آيه: ( وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَاماً)(85) ـ يعني: آنان كه چون انفاق كنند نه اسراف مي نمايند و نه سخت گيري، بلكه در ميان اين دو اعتدالي دارند ـ فرمود: در اين آيه «اسراف» يعني انفاق در مسير معصيت الهي، و «اقتار» يعني بخل ورزيدن از اداي حقوق واجب الهي. و مراد از «قوام» رعايت عدالت و انفاق در چيزهايي است كه خدا فرمان داده است.
3 . كليني(رحمهم الله) از ابوبصير روايت كرده كه او گفت: به ابوعبدالله صادق(عليه السلام) گفتم: اين آيه را تفسير كنيد كه خداوند فرموده است: ( اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ)(87) يعني: يهوديان و مسيحيان، دانشمندان و علماي ديني خود را به عنوان رب اختيار كردند (و بدين سبب عبادت خدا را فرو نهادند). امام صادق(عليه السلام) فرمود: «به خدا سوگند خاخام ها و كشيش ها مردم را به پرستش خود دعوت نكردند. و اگر دعوت مي كردند هيچ كس پذيرا نمي شد. امّا (معناي آيه آن است كه) موقعي كه آنهابا رأي خود حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردند، مردم نيز (بدون اعتراض) پذيرا شدند و ندانسته آنها را عبادت كردند».
4 . در تفاسيرالبرهان و نورالثقلين، در ذيل آيه: ( وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ...)(89) روايات متعددي از دو امام باقر(عليه السلام) و صادق(عليه السلام) وارد شده است كه مراد از «شجره ملعونه» در قرآن بني اميه هستند و خداوند با اين تعبير از آنان خبر داده است.
مرتبه اي از حقايق قرآني كه فراتر از تفسير آن است تأويل قرآن است. تأويل در لغت به معناي برگرداندن و رجوع است(91) و تأويل قرآن بر طبق شواهد روايي و لغوي به معناي برگرداندن كلام از معناي ظاهري به معنايي است كه گاه قرينه و شاهد كافي بر آن در لفظ وجود ندارد. اگر چه بعد از بيان معناي تأويلي بهوسيله خاندان وحي معلوم مي شود كه نوعي تناسب بين معناي ظاهري و معناي تأويلي وجود دارد ولي اين تناسب قاعده و روشي ندارد كه همگان بتوانند با فراگرفتن آن به تأويل آيات قرآن كريم دست يابند.
پس اين سخن خداي تعالي كه مي فرمايد: «تأويل قرآن راجز خدا وراسخان درعلم (يعني خاندان وحي) هيچكس نمي داند».(92) سخني است كه عقل انساني هم شاهد و دليل بر آن است. زيرا عدول از معناي ظاهر سخن و نوشته و حمل آن بر معنايي كه هيچگونه دلالتي در كلام بر آن وجود ندارد خلاف بناي عقلا و عرف است مگر آنكه قرائتي از داخل يا خارج لفظ چنين جوازي را ارائه دهد.
لذا انسان گر چه از صفاي باطن و دانش فراوان برخوردار باشد ولي تا با متكلم و صاحب سخن ارتباط نداشته باشد و آشنا به امور نهفته در سخن و نوشتارش نباشد نمي تواند معناي تأويلي كلام و نوشتار او را به دست آورد. زيرا معلوم است وقتي در كلام و نوشتار دلالتي بر معناي تأويلي نبود و قاعده اي هم از سوي متكلم و نويسنده در مورد معناي تأويلي كلام و نوشته اش وجود نداشت چگونه مي تواند بدون ارتباط با او دست به تأويل كلام او زد؟ به همين جهت است كه علماي شيعه به مصداق: ( لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ)(93) ـ يعني: (حقايق) قرآن را جز پاكان كس ديگر مس نمي كند، ـ قائل به انحصار راسخان در علم، در خاندان وحي هستند. گر چه افراد بيمار دل به تأويل نابجاي قرآن دست زده و از اين طريق در صدد انحراف مردم باشند.
باري بدين جهت يكي از كارهاي امامان شيعه(عليهم السلام) در حوزه قرآن بيان صحيح تأويل آيات بوده است و در اينجا از بين تأويلات به جاي مانده به ذكر يك نمونه بسنده مي گردد:
در تفسير نورالثقلين در ذيل آيه: ( قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاء مَعِين)(95) ـ يعني: بگو: به من خبر دهيد اگر آب هاي (سرزمين) شما در زمين فرو رود چه كسي مي تواند آب جاري و گوارا را در دسترس شما قرار دهد ـ چهار حديث از ناحيه امامان (امام باقر، امام كاظم و امام رضا(عليهم السلام)) وارد شده است كه بيانگر تأويل اين آيه از ناحيه ائمه است. از جمله در يكي از اين روايات ابوبصير از امام باقر روايت كرده است كه حضرت فرمود: «اين آيه درباره امام قائم(عليه السلام) نازل شده و مفاد حقيقي آن چنين است: بگو: به من خبر دهيد اگر امام شما غايب گردد كه ندانيد وي در كجا قرار دارد چه كسي براي شما امام ظاهري قرار مي دهد كه شما را به اخبار آسمان ها و زمين و حلال و حرام الهي واقف گرداند. امام سپس فرمود: «به خدا تأويل اين آيه هنوز ظاهر نشده و لاجرم روزي فرا خواهد رسيد».
حاصل و نتيجه كار صادقين(عليهما السلام); نگاهي به تفاسير روايي شيعهحاصل و نتيجه كار صادقين(ع)
بايد گفت كه مهمترين دست آورد كار صادقين(عليهما السلام)بطلان عملي شعار «حسبنا كتاب الله» و بازگرداندن مردم به مطاوي كتاب خدا و سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود. و از اين جهت اين دو بزرگوار حتي در تصحيح مباني فقهي، حديثي و تفسيري اهل سنّت تأثير زيادي بر جاي نهادند.
از اين دو امام همچنين روايات فراواني در زمينه تفسير و تأويل قرآن صادر گرديد كه توسط ياران آنها در كتب و اصول حديثي ثبت گرديد. امّا از آنجا كه در دوره هاي بعد دست جعل و تحريف، حوزه روايات را تحت تأثير قرار داد، اين مطلب بر اصالت روايات تفسيري هم اثر گذاشته و موجب گرديد كه برخي از مواريث حديثي و تفسيري امامان(عليهم السلام) به نسل هاي بعد انتقال پيدا نكند و يا از خلوص و اصالت اوليه خارج گردد. امّا آنچه از روايات تفسيري امامان در دوره متقدمان باقي ماند توسط بزرگاني چون فُرات بن ابراهيم كوفي، علي بن ابراهيم قمي و محمد بن مسعود عياشي در تفاسيري كه به نام اين بزرگان مزيّن شده است، جمع آوري گرديد و بعدها همين روايات در اختيار مفسران بزرگي چون شيخ طوسي و طبرسي قرار گرفته و به تفاسير آنان راه يافت.
در دوره متأخران نيز دانشمندان ديگري ظهور كرده و موفق شدند كه با تتبع در كتب روايي و نيز تفاسير قبل خود، حتي الامكان، به جمع روايات تفسيري مبادرت كرده و تفاسير جامعتري تدوين كنند. و از اين بزرگان مي توان از عبد علي حويزي صاحب تفسير «نورالثقلين» سيد هاشم بحراني صاحب تفسير «البرهان» و فيض كاشاني صاحب تفسير «الصافي» نام برد.
امّا اينكه آيا در حال حاضر در ذيل هر آيه اي روايتي وجود دارد و يا روايات تفسيري موجود تكافوي نيازهاي
علمي امروز را مي نمايد، قطعاً پاسخ هر دو سؤال منفي است و دليل آن چنانكه گفته شد فقدان بسياري از روايات صادره از ناحيه پيامبر(صلي الله عليه وآله)و امامان(عليهم السلام)است. ليكن اين مطلب به معناي بي اعتنايي به روايات به جا مانده و روي آوردن به تفسير به رأي و به عبارت ديگر استغناي از اهل بيت(عليهم السلام) و زنده سازي دوباره شعار «حسبنا كتاب الله» نيست.
آنچه در زمينه فهم قرآن از اهميت اساسي برخوردار است برخورد پرهيزكارانه با قرآن است كه قطعاً ضامن هدايت خواهد بود.(97) در اين برخورد پس از آشنايي با علوم مقدماتي در تفسير قرآن (از قبيل صرف و نحو، لغت، اشتقاق، علوم ادبي مانند معاني، بيان و بديع و علوم قرآني مانند اسباب النزول، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و...) لازم است كه شخص به روايات اهل بيت(عليهم السلام)مراجعه كرده و هم زمان در مضامين آيات الهي تدبر كند و سپس به تفسير اقدام نمايد. و به خصوص بايد گفت: مفسر وظيفه دارد به احاديث پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) و ائمه اهل بيت(عليهم السلام)كه در تفسير قرآن وارد شده مرور و غور كرده به روش ايشان
آشنا شود، پس از آن طبق دستوري كه از ناحيه امامان(عليهم السلام)رسيده است به تفسير قرآن پردازد به اين صورت كه از رواياتي كه در تفسير آيه وارد شده آنچه را موافق مضمون آيه است اخذ نمايد. و روايات مخالف با آن را كنار گذارد.
1 . قرآن مجيد.
2 . نهج البلاغه، به تصحيح دكتر صبحي صالح، تهران، دارالاسوة للطباعة والنشر، 1415 هـ .ق.
3 . الاتقان في علوم القرآن، جلال الدين سيوطي، قم، منشورات رضي، بيدار، 1363 هـ .ش.
4 . بحارالانوار الجامعةء لدرراخبارالائمة الاطهار، علامه محمد باقر مجلسي، بيروت، دارالوفا، 1403 هـ .ق.
5 . پژوهشي در تاريخ حديث شيعه، دكتر مجيد معارف، مؤسسه فرهنگي ضريح
6 . تاريخ قرآن، دكتر محمود راميار، انتشارات اميركبير، 1362 هـ .ش.
7 . تاريخ تفسير قرآن كريم، حبيب الله جلاليان، تهران انتشارات اسوه، 1372 هـ .ش.
8 . تاريخ عمومي حديث، دكتر مجيد معارف، انتشارات كوير، 1377 هـ .ش.
9 . تاريخ الامم والملوك معروف به تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، بيروت، دارالتراث العربي، 1402 هـ .ق.
10 . تذكرة الحفاظ، شمس الدين ذهبي، بيروت، دارالكتب العلميه، 1374 هـ .ق.
11 . تفسير صافي، محمد بن محسن معروف به فيض كاشاني، بيروت، موسسه الاعلمي، 1402 هـ .ق.
12 . تفسير الميزان، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ترجمه محمد باقر موسوي همداني، بنياد علمي و فرهنگي علامه.
13 . تفسير مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسي، بيروت، دارالمعرفة، 1408 هـ .ق.
14 . تفسير نورالثقلين، عبد علي حويزي، قم، مطبعة علميه، 1383 هـ .ق.
15 . تفسيرالبرهان، سيد هاشم بحراني، تهران موسسه مطبوعاتي اسماعيليان، 1370 هـ .ق.
16 . تفسيرالقرآن العظيم، ابن كثير دمشقي، بيروت، دارالمعرفة، 1409 هـ .ق..
17 . التفسير والمفسرون، محمد حسين ذهبي، بيروت، داراحياء التراث العربي
18 . الجامع الصحيح لسنن الترمذي، ابو عيسي ترمذي، بيروت، دارالكتب العلميه
19 . السيرة النبويه معروف به سيره ابن هشام، محمد بن هشام، بيروت، دارالقلم
20 . سنن ابوداود، سليمان بن اشعث، بيروت، داراحياء التراث العربي
21 . سنن دارمي، عبدالله بن عبدالرحمن، نشر استامبول، 1401 هـ .ق..
22 . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، بيروت، داراحياءالكتب العربيه، 1378 هـ .ش.
23 . صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل بخاري، بيروت، دارالقلم، 1407 هـ .ق.
24 . علل الشرايع، محمد بن علي بن بابويه، بيروت، موسسة الاعلمي، 1408 هـ .ق.
25 . القاموس المحيط، فيروزآبادي، بيروت، دارالجيل
26 . القرآن الكريم و روايات المدرستين، سيد مرتضي عسكري، تهران، المجمع العلمي الاسلامي، 1415 هـ .ق.
27 . الكافي، (اصول)، محمد بن يعقوب كليني، به تحقيق علي اكبر غفاري، تهران، دارلكتب الاسلاميه 1363 هـ .ش.
28 . مناهل العرفان في علوم القرآن، عبدالعظيم زرقاني، بيروت، داراحياءالتراث العربي
29 . معارف اسلامي، جمعي از نويسندگان، سازمان مطالعه و تدوين كتب دانشگاه ها، 1365 هـ .ش.
30 . وسائل الشيعه، محمد بن الحسن معروف به شيخ حر عاملي، تهران كتابفروشي اسلاميه، 1367 هـ .ش.
1 . چنانكه قرآن كريم در سوره جمعه آيه دوم مي فرمايد: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ...» يعني: او خدايي است كه در بين مردمي درس ناخوانده پيامبري از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها مي خواند و پاكشان مي ساخت و...»، لذا نخستين مرحله از كار رسول خدا(صلي الله عليه وآله)تلاوت آيات الهي بر مردم و رساندن قرآن به گوش آنها بود.
2 . سوره انعام، سوره آيه 19
3 . از جمله بنگريد به السيرة النبويه 1 / 289، الاتقان 4 / 5، تفسير مجمع البيان 10 / 584، تفسير الميزان 20/ 92.
4 . سوره مدّثر، آيات 11 الي 25
5 . تاريخ قرآن; دكتر محمود راميا 214-219 تحت عنوان: تأثير قرآن.
6 . در سوره فصلت آيه 26 آمده است: (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ) يعني: و كساني كه كافر شدند گفتند: به اين قرآن گوش فرا دهيد و (هنگام قرائت وي) سخن ياوه در آن افكنيد (هياهو و جنجال كنيد) تا شايد پيروز شويد.
7 . «سوره علق، آيات 9 ـ 10» بنگريد به تفسير مجمع البيان 10/ 782، تفسيرالميزان 20/ 327 و 329.
8 . در آنجا كه مي فرمايد: (كَلاّ لا تُطِعْهُ وَ...) يعني: چنين از او (ابوجهل) اطاعت مكن و... .
9 . تفسير مجمع البيان 10 / 719.
10 . القرآن الكريم و روايات المدرستين 1/ 133.
11 . مناهل العرفان 1/ 234.
12 . تفسير ابن كثير 1/ 4، اضافه مي شود كه در متن برخي از اين روايات آمده است كه: «اِنَّ رَسولَ اللهِ كانَ يُقرِئهم العشر...» لذا واژه «اقراء» به مفهوم تعليم همه جانبه قرآن است، بنگريد به القرآن الكريم و روايات المدرستين 1/ 157.
13 . تعبير از علامه سيد مرتضي عسكري است با عنوان: «نظام المفاضلة بالقرآن» بنگريد به القرآن الكريم و روايات المدرستين 1/ 165
14 . تفسير مجمع البيان 1/ 84.
15 . صحيح بخاري 6/ 594، سنن ترمذي 5/ 159، بحارالانوار 89/ 186.
16 . سنن ابوداود 1/ 159 و 160.
17 . تفسير ابن كثير 1 / 37.
18 . تفسير مجمع البيان 1/ 85، سنن ترمذي 5/ 163.
19 . صحيح بخاري 1/ 117.
20 . آل عمران / 62.
21 . تفسير ابن كثير 1/ 379.
22 . الاتقان 4/ 245.
23 . بقره : 143
24 . الاتقان 4/ 246.
خداوند شما را امّتي معتدل و ميانه قرار داد.
25 . نساء : 59
26 . الكافي 1/ 287.
27 . بقره: 152
28 . الاتقان 1/ 247.
29 . انعام / 82.
30 . لقمان / 13
31 . تفسير مجمع البيان 3/ 506.
32 . آل عمران / 97
33 . الاتقان 4/ 250.
34 . التفسير والمفسرون 1/ 49.
35 . سنن ترمذي 5/ 596.
36 . به نقل از السيرة النبويه 1/ 262.
37 . سنن ترمذي 5/ 595.
38 . سوره الحاقه / 12.
39 . تفسير مجمع البيان: 10/ 519.
40 . نهج البلاغه: خطبه 128.
41 . الاتقان 4 / 233.
42 . همان.
43 . همان.
44 . معارف اسلامي ص 218.
45 . اصول كافي 1 / 287.
46 . همان.
47 . صحيح بخاري: 1 / 120.
48 . بحارالانوار 22 / 472.
49 . تذكرة الحفّاظ: 1 / 3.
50 . همان: 1 / 7.
51 . جهت اطلاع بيشتر از انگيزه هاي ممنوعيت نقل و نگارش حديث و نقد آنها بنگريد به كتاب تاريخ عمومي حديث ص 84 ـ 86.
52 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 11 / 44 و 4 / 63 ـ 68.
53 . سنن دارمي 1 / 126.
54 . نسا / 88
55 . تفسير ابن كثير 1/ 6.
56 . تاريخ طبري: 4/ 204 و نيز بنگريد به شرح نهج البلاغه 12 / 93.
57 . جهت اطلاع از اين روايات بنگريد به سنن دارمي 1 / 54 و 55.
58 . القرآن الكريم و روايات المدرستين 2 / 419.
59 . تاريخ تفسير قرآن كريم 68 ـ 87.
60 . علت اين آلودگي آن بود كه منبع اصلي اين مطالب كتب اهل كتاب در آن دوره بود كه به علت وقوع تحريف در آنهاآكنده از مطالب خرافي و غير واقعي بود. جهت اطلاع بيشتر در اين باره بنگريد به كتاب تاريخ عمومي، ص 103 حديث تحت عنوان: پيدايش اسرائيليات و قصه پردازي.
61 . سنن دارمي 1 / 58 ـ 60.
62 . اصول كافي 1 / 60.
63 . اصول كافي 1 / 56.
64 . همان.
65 . اصول كافي 1 / 60.
66 . تفسير البرهان 1 / 18.
67 . علل الشرايع 1 / 112.
68 . تفسير صافي 1 / 35.
69 . الكافي 2 / 617.
70 . مزمل/4
71 . وسائل الشيعه 4 / 836.
72 . بقره/ 121
73 . وسائل الشيعه 4 / 863.
74 . از جمله بنگريد به القرآن الكريم و روايات المدرستين 1/171 و 181.
75 . اصول كافي: 1 ./ 61.
76 . همان 1 / 60.
77 . همان.
78 . از جمله بنگريد به اصول كافي 1/ 60.
79 . در اين خصوص بنگريد به پژوهشي در تاريخ حديث شيعه ص235.
80 ، 2 ، 3 ، 4 . الذاريات: 1 ـ 4
84 . تفسير القرآن العظيم 4 / 248.
85 . فرقان/67
86 . تفسير نورالثقلين 4 / 27.
87 . توبه/31
88 . اصول كافي 1 / 53.
89 . اسراء / 60
90 . تفسير نورالثقلين 3 / 179، تفسيرالبرهان 2 / 425.
91 . القاموس المحيط 3 / 341.
92 . سوره آل عمران / 7.
93 . واقعه: 79
94 . سوره آل عمران / 7: (اما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله).
95 . ملك/30
96 . تفسير نور الثقلين 5 / 387.
97 . بقره / 2
98 . الكافي 1 / 69.